Nardis

Em(Maj7)add9

Nardis

Em(Maj7)add9

Nardis

«Nardis»
«ناردیس»
«Нардыс»
یک گذرگاه کوتاه برای استراحت، برای نوشیدن یک فنجان آب زیپو، گوش دادن به یک تکه جَز؛
اگر گذرتون خورد این طرفا، قرار نیست با یک ژورنال حرفه ای رو به رو شید. قراره یک مسیر و یک سری پاورقی های یک رویاپردازِ بی نام و نشان رو بخونید.
امید دارم اگه از نوشته ها چیزی عایدتون نشد حداقل موسیقی های این لا به لا رو ازش لذت ببرید.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «13» ثبت شده است

except you... you are always all ears to me...

از چی بنویسم؟ از چی بگم؟ این چند روز، از شانزدهم که ننوشتم، اتفاقات پشت سر هم، چشم های منو بازتر کرد. چه حرفایی که دیروز زدم، در زمانی که باید بیخیال میشدم اما مثل همیشه وقتی همه چیز خوبه ولی من غرغر دارم برای غر زدن. ایده آل گرایی؟ یا چمیدونم... حرف زیبایی زدی، باید غنیمت شمرد مخصوصا تو این موقعیت. ای کاش اینو زودتر بهم میگفتی، شایدم گفتی من ولی پیر و فرطوتم و یادم نبود و الآن تنها از خداوند آرزوی یک فرصت دیگه رو دارم، چون فکر کنم تا مدت ها دیدار میسر نیست، اما یک بار دیگه که بتونم به معنای واقعی «غنیمت بشمرم». این حرفا بی فایده است، بی فایده نیست چون دیشب تونستیم از پسش بربیایم. این خودش هم یک بشارت بود برای من؛ اینکه حتی بدون کلمه ای که توهین آمیز یا با تونِ بالا باشه حرفامونو زدیم. متمدن ترین حالت ممکن. راستی بنفش خیلی بهت میاد. من پیراهن پشمیتو درست ندیدم، چون بعد از خاموشی سینما کتت رو درآوردی... ولی بنفش بهت میاد دخترک. 

و بماند گفتمان های نامنتظره با دوستانی از آنسوی مرزها... که امید میدن؛ که شاید باور دارن. عکسِ مردمانی که اینجا تنها میخوان شاهد جنازه ات باشن. اونم زمانی که توی خرابه پشتی خونه شون با هروئین اوردوز کردی و سه روز از مرگت گذشته و همه جای لاشه ات کرم و مگس درحال وول خوردنه ...

شایدم من زیاد بدبین یا از اون طرف خوشبینم نسبت به بعضی از آدما. ولی خب گاهی اوقات اگه به دروغ هم بگی که زندگی سخت نیست، واقعا از مصائبش ممکنه کم کنه ... «Placebo Effect.»

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۲ ، ۱۷:۱۴
52+36 Klaviers

... دوست میدارم آنرا که به فضیلت خویش عشق میورزد، زیرا فضیلت خواستِ فروشد است و خدنگ اشتیاق. دوست میدارم آنرا که از روح قطره ای بهرِ خویش نمیگذارد، بل میخواهد سراپا روحِ فضیلتِ خویش باشد. بدینسان، مانند روح بر پل گام می نهد.

جملات بالا، بهره گرفته شده از اوایل کتابِ «چنین گفت زرتشت» هستش. اینارو اینجا ننوشتم که بگم: "من، مردِ خردمندِ شهر احمقان هستم..." یا کلا از این تفکرِ بالا به پایینِ آغشته به عینک گرد و بهمن کوچیک و یک فنجان آب زیپوی میلیاردی. 

تنها، موقع رسیدن به این بخش، به این نحو از روشِ زندگی و انسان بودن؛ حس کردم که خودم هم اگر خردمند و فضیلت پرست روزگار نبودم حداقل سرم با دمم کشتی نمی گرفت. 

اینکه چقدر این روزا همه چیز در هم گره خورده و زیباست. آسمانی که از خورشید رو داره، ماه رو هم همینطور. ابر ها پشتِ قرمز و نارنجی و صورتی فام بودنِ آسمان قایم شدن و مردم خسته از سرکار رو سر و کله همدیگه تو مترو وایسادن تا به منزل برسند. از گره خوردن که گفتم، منظورم عشقِ دوباره به یادگیری. عشقِ به حرکت و پیشرفت. به قولِ دوستی: «ورق زدن برگ جدیدی از زندگی» که توش من دیگه بسنده نمیکنم به دانسته های گذشته و اخیرم. بیشتر و بیشتر. همینکه رفتم سراغ نیچه بیشتر از اینکه جنبه "فیلسوف مابانه" داشته باشه، بخاطر صرفِ مطالعه و اینکه آدمی به این تاثیرگذاری در قرن اخیر، واقعا ارزش یکبار مطالعه حتی بدور از تجزیه و قفل شدن روی درک فلسفه خود فیلسوف، نداره؟ بنظر من که داره. هرچند، اون بیرون مردمانی هستند که مرده اند. حتی روش عن فکرانی که با دیدن منی که «تشیع علوی...» شریعتی رو از سرِ "کنجکاوی" گوش میدم، احمق تلقی میکنند. و این کلمه "احمق"، بدور از مبالغه است. واژه ای هست که از نزدیک ترین دوست [نما]، در هنگام مواجه، شنیدم. کنجکاوی کشته شده، تعصب پیروز و اون بیرون پیروان گذشته هایی که زندگی نکرده اند زیاد.

و خدایی که در این نزدیکی ست؛

و من، که بعد از مدت ها مالر 7، رو گوش می کنم (این مدت این دو آهنگساز، مالر و بروکنر، به طرز عجیبی در من اثر کرده اند. همینطور رهبر بزرگوار، جناب سرژیو شلیبداکه.)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۲ ، ۰۴:۳۴
52+36 Klaviers