Nardis

Em(Maj7)add9

Nardis

Em(Maj7)add9

Nardis

«Nardis»
«ناردیس»
«Нардыс»
یک گذرگاه کوتاه برای استراحت، برای نوشیدن یک فنجان آب زیپو، گوش دادن به یک تکه جَز؛
اگر گذرتون خورد این طرفا، قرار نیست با یک ژورنال حرفه ای رو به رو شید. قراره یک مسیر و یک سری پاورقی های یک رویاپردازِ بی نام و نشان رو بخونید.
امید دارم اگه از نوشته ها چیزی عایدتون نشد حداقل موسیقی های این لا به لا رو ازش لذت ببرید.

To deliberately believe in lies, while knowing they're false

فکر میکنم به یقین تمامی ما با این موارد، توی زندگیمون برخوردیم؛ بهش فکر کردیم، حسرت خوردیم بابتش. غصه ها خوردیم. توی فیلم Detachment، مونولوگ اثر گذاریه (اگه ندیدین فیلم رو ببینیش، و اگر دیدین؛ کتابِ 1984 از «اُروِل» رو بخونین) که ما نیاز داریم "پولدار باشیم تا موفق" یا "مستعد باشیم تا موسیقی یاد بگیریم" یا هرگونه باور های اجتماعی که واقعا اینطور نیست در بطن واقعیت. 

در این مورد، فیلم هایی بودن که جدا از آموزه هاشون، شاید باعث شدن که تو این جایگاه، معلم یا آموزگار برای بقیه افراد، بتونم بینش باز تری داشته باشم؛ مثل "انجمن شاعران مرده" یا همین فیلم "Detachment" یا از نظر هایی هم "شلاق (Whiplash/2014)". و همینطور در زندگی شخصی و تمرینات خودم. 

... دیشب خواب دیدم، برای رسیدن به اردوگاهی، از مسیر طولانی و سختی گذشتیم؛ من بودم، کلاغ و بقیه افراد. این مسیر سختی خاصی نداشت، مگر فوبیا های خودم، یک تونل که رفته رفته سقفش کوتاه تر و از عرض کوچک تر میشد و دیگه از جایی به بعد برای عبور باید روی زمین سینه خیز میرفتیم و از تنگناهای ترسناکی عبور میکردیم. که بالاخره رفتیم. از تفسیرِ خواب های فرویدی میخوندم که مصائب زندگی هستش. نمودِ ترس های من تو این خواب، حالا تعمیم اونها به زندگیِ روزمره. شرایطی که توش هستم. ولی خب در نهایت، «بعد از هر سختی، آسانی هست» (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ).

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۲۸
52+36 Klaviers

چند ماه پیش داشتم لیستی تهیه میکردم از قطعاتی که طی چند سالی تمرین کرده بودم، جزو رپرتوار بودن و ضبط شدن یا اجرا یا هرچی ... در نهایت بیشتری قطعاتی که داشتم، از ساده ترین ها تا این اواخر که سطح بالاتری رسیدم، از آثارِ ی.س باخ بودش. بعد از اون بتهوون (سه سونات و یک واریاسیون) و بعدش دیگه به صورت پراکنده از دوره های مختلف و آهنگساز ها و فرم های گوناگون. 

فکر میکنم از نقاط مشترک من و استادِ سازم، علاقه هردومون به موسیقی باخ باشه. و خب طی این سالها، باز هم فکر میکنم باخ و بتهوون بیشترین بخشِ تجربه شنیداری من رو تشکیل بدن. 

همینطور این روز ها که سوئیت لا-مینور، سوئیت انگلیسی شماره 2.، رو تمرین میکنم؛ با اینکه یک ماهی پشت گوش انداختمش اما بالاخره رفتم سراغش و الان لحظات خوبی رو باهاش دارم. در حین تمرین و چیزایی که یاد میگیرم. چه تکنیکی، چه موزیک، چه حالا ترفند های کوچیکی که جسته گریخته یاد گرفتم و توی پارتیتور میبینم و متوجهش میشم و حس خوبی بهم میده.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۲:۴۵
52+36 Klaviers

دیروز کلاس سازم کنسل شد؛ امروز هم سلفژ داشتم. همیشه جدا از تمرین های کانتات، پارلاتی و سوال های مختلفی که تو هفته سعی میکنم یادم بمونه تا بپرسم از استاد، یه گفتمان هایی هم هست. به استاد گرامی گفتم که مرداد دوست دارم برای آموزشگاهی که آموزش میدم، کارگاه کوچیک بذارم، بچه ها اجرا کنن و بخش اولیه، نیم ساعت یا چهل دقیقه راجع به موضوعی از موسیقی نطق بدم؛ شاید چیزی شبیه به «کنسرت جوانان، ل. برنستاین». و نکاتِ لازمه رو بهم گفت... مثل همیشه که سعی میکنه جدا از آموزش، یک گذری هم در حاشیه های این مسیر داشته باشیم. واقعیت های زندگی؛ زندگی یک نوازنده (حداقل چیزی که دوست دارم از خودم تو ذهنم داشته باشم) که حتی روشِ جهان بینی، دید به موسیقی، نحوه شنیدن و توجه هم به اندازه خودِ تمرین این پارتیتور ها و ساز، مهم هستش. اگه نباشه هم، بی اهمیت نیست!

رسیدم خونه و میخواستم ببینم دی-وی-دی که رایت کردم چند روز پیش کار میکنه یا نه. سمفونی ش.5 می-مینور، از «چایکوفسکی»؛ "ارکستر برلین" و رهبریِ «کارایان». و تا اواسط موومان چهارم، محو قطعه بودم؛ تا انتها گوش ندادم چون خیلی خسته بودم. 8 دقیقه آخر یه طورایی داشت "حیف" میشد.

Unfinished...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۲۹
52+36 Klaviers

آقای «نیگاوس» از دانشجو کنسرواتوار مسکو میگفت که "بالاد سل-مینور" ، علل خصوص بخش کودا قطعه رو، به افتضاح ترین، و بی ملاحظه ترین شکل ممکن اجرا میکرد. عاقبت این دانشجو انصراف از کنسرواتوار و تحصیل در رشته پزشکی بود. دیروز چندتا از هنرجو هام کنسل کردن، شایدم استادشون رو عوض کردن. اما مورد توجه ترین اونها نوجوانی بود که هنرستان موسیقی میخواست درس بخونه. در نهایت یاد این بخش از کتاب «نیگاوس» افتادم. و واقعیتی که در مورد این هنرجو بود، غریبی ذهنش با موسیقی بود. و اینکه بخاطر فرار از حسابان یا زیست، میخواست تحصیل هنرستان رو انتخاب کنه. خیلی به این موضوع فکر کردم که کارِ من شاید ایرادی داره، اما دوشنبه، که با یک مشاور جدید، صحبت میکردم و سوالی ازم پرسید که: «فکر میکنی معلم خوبی هستی؟» و من با کمی مکث و تعقل، بهش گفتم: «شاید...؟» و اصلاح کردم: «چرا که نه!». لبخندی جالب زد آقای تراپیست. و باز هم از درِ ساختمون که اومدم بیرون که برم سوار اتوبوس شم به این فکر کردم. و واقعا چرا که نه؟ دیروز با چندی از هنرجو ها که از زیر تمرین ها در میرفتن گفتمانی داشتم و این حقیقت رو نامستور کردم براشون که: هیچ ایرادی نداره که اگه میخوای بجای والس شوپن، معین بزنی یا دنبال یادگرفتنِ "فریاد" از هایده هستی، اما چه خوب که آدم تکلیف خودشو بدونه. حرفی که استادِ سلفژم، آقای س.ع می گفت که بلاتکلیفی چقدر فلاکته! بین زمین و زمان، تو برزخ گیر بیوفتی! و منم فکرامو کردم. اینکه روش و روند آموزشی من چیزی فراتر از (به قول ملت ایران) آهنگ زدن هست. اینکه با بچه 9 10 ساله راجع به سوالاتی که «برنستاین» در مجموعه "کنسرت جوانان" مطرح میکنه، بحث میکنیم. اینکه تو فکرم هست تیر یا مرداد ماه یک جلسه 2 3 ساعته، به عنوان کلاس گروهی، تشکیل بدم و یک ساعت ابتدایی رو به گفتگو راجع به «بتهوون» و تاثیرش تو موسیقی حرف بزنیم و بخش بعدی کلاس اجرای بچه ها جلو همدیگه و یک اجرا از خودم باشه. حالا به این سوال میرسیم: استاد و معلم موسیقی، پیانو خوب کیه؟ شاید تو اون محیط آموزشی که من هستم، کسی که آهنگای بیشتر و قشنگ تری درس میده... اما تو محیط دیگه ای که خودم آموزش میبینم (آموزشگاهی که برای سلفژ میرم) و مشخصه های اساتید متفاوت از این یکی محیط هست. آکادمیک و شسته رفته تر! 

نکته دیگه ای که دیروز توجهمون جلب کرد که چقدر وسطای کلاس بچه ها، خودم این حس رو داشتم که «چقدر دوست دارم بتونم تمرین کنم!!» و در حین تاخیر و غیبت بچه ها سریعا دست به اتود میشدم. و چقدر حس خوبی بود برام. شاید بالعکسِ یکی از دوستانی که دو سال پیش ملاقات داشتیم و حتی نمیذاشت موسیقی گوش کنیم، چون 6 ساعت متوالی نشسته بود و به بیر و چرنی زدن هنرجو هاش گوش میداد! ولی باز هم استاد های خودمو میبینم، که چطور در کنار آموزش، به فکر پیشرفت شخصی خودشون هستن!

و توصیه ای که به کلاغ خانم کردم برای پیدا کردن استاد ساز، که همیشه بهترین اساتید اونایی نیستن که کلاس هاشون پره و وقت ندارن. اونهایی هستن که در کنار آموزش، هنوز هم که هنوزه دنبال تمرین و پیشرفت خودشون هستن!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۳۳
52+36 Klaviers

مدتی هستش برای آپلود کردن آلبوم ها تو صفحه «آرشیو» (نوار بالای بلاگ) به مشکل برخوردم. آپلود سنتر های مختلفی که هرکدوم یه بدبختی دارن و سایتی که تقریبا همه آلبوم ها رو اونجام گذاشتم، تا 99% میره، ولی خطا میده؛

در کنار این ها دیگه هیچ فضایی برای فایل های جدید ندارم؛ بماند که فلش ام هم به فنا رفت. کلی فیلم های خوب و نوآر توش بودن به علاوه بخشی از زندگی من (گوگل فوتوز، درایو، ژورنال های تمرینم و بک آپ ...) و تنها راه حلی که مدتی پیش به ذهنم رسید کمی برگشتن به عقب تر هستش. حلقه سی-دی خام که چند سال پیش گرفتم رو همه رو پر کردم از آلبوم هایی تو هاردم بود. البته خب نه همشون به یقین اما خیلی هاشون رو روی دیسک ریختم. به علاوه چند تا دی-وی-دی که از کنسرت های «کارایان و فیلارمونیک برلین» بودن و مستند «معمای ریختر» و «سمفونی دوم مالر با رهبری برنستاین و ارکستر لندن».

در نهایت گاهی فکر میکنم روش ذخیره سازی در گذشته شاید بهتر بود. شاید تو ده تا آلبوم اندازه یک هارد دو ترابایت عکس جا نشه، اما حداقل مطمئن هست آدم عکس هاش نابود نمیشن به این راحتی. هرچند من نگرانی از بابت عکس ندارم (چون عکس نمیندازم) ولی فیلم ها و ژورنال های تمرینم و تمام اونها که سالها جمع شده بود، به نابودی کشیده شدن.

...

شنبه کلاس ساز دارم؛ حساب کردم از امروز اگه دو صفحه باخ بزنم، پرلودِ سوئیت رو میرسونم. ضمن اینکه 2 صفحه از "الژی" (آرنو باباجانیان) رو هم خوب تمرین کنم و "امپرمپتو می-بمل" «شوبرت» هم با مترونوم و بدون عجله و با حوصله تمرین کنم تا بالاخره بریم سراغ قطعه بعد و من هم بذارمش رو رپرتوارم و ضبطش کنم با خیال راحت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۱۲
52+36 Klaviers

ذهنم آزادتر شده؛ دو روزی هست روی "الژی" از «آرنو باباجانیان» وقت میذارم. هرچند سوئیتِ باخ هنوز کار داره اما این قطعه، "الژی"، به شدت مصادف با روحیه فعلی من هستش و خیلی هم خوب پیش میره. هر چند هنوز "اندوه" بهش اضافه نشده ولی تسلط، چرا! 

دیروز تو مطب دکتر نشسته بودم، اتاق انتظار و کتاب های توی قفسه برای مطالعه که چشمم خورد به کتابی از «علی صاحبی» که ماه پیش گفتگو هاشو توی "جافکری(کلیک کنید)" گوش میدادم. وقت نشد زیاد کتابشو تورق کنم اما مقدمه جالبی داشت؛ محوریت کتاب درمان بر اساس داستان ها و روایات بود؛ طوری که خودش هم نوشته بود، اونقدر که آموزه ها در فرهنگ ما آمیخته با داستان هستش، شاید توی جوامع دیگه اینطور نباشه و از مقایسه بزرگان فلاسفه یونان، سقراط و ارسطو میگفت با «مولانا» و «سعدی». 

و یکشنبه که کلاس سلفژ بودم، استاد گرامی از ماهیتِ موسیقی میگفت، و منی که موسیقی هارو به یک بهانه خاص گوش میدم. راست میگفت، درگیری من با موسیقی انترناسیونال (سرود مللِ متحد حزب کارگری) یا سونات های جنگ «پروکوفیف» یا حتی "اروئیکا" که ابتدا به «ناپلئون» تقدیم شده بود ولی با اعلام پادشاهی خود، «بتهوون» رو از حضور اسمش روی پارتیتور سمفونی منصرف کرد. 

در این حین هم به فکرِ کنسرت جوانان آقای «برنستاین» بودم که از همین مبحث میگفت؛ که موسیقی چی داره میگه؟ و "اُوِرتور ویلیام تل" از «روسینی» رو اجرا میکنن و شباهت ذهنیت اکثر شنونده ها با تصویر خلق شده به شکل موسیقی گاوچرون هاست، در صورتی که این اپرای ایتالیایی هیچ سری ازش به اون سمت نمیرسه. 

و موسیقی، برای موسیقی. «بتهوون» به "صدای کوبشِ در توسط سرنوشت" (سمفونی دو-مینور، شماره 5) هیچ فکری نداشت، مگر فاصله های سوم بزرگ، و سوم کوچک، موتیف ها و تصاویرشون، گسترش (دِوِلوپمان) و الی آخر!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۴:۲۲
52+36 Klaviers

صفحه "ارسال مطلب جدید" دو سه روزیه به صورت پیشنویس مونده... چیزی برای نوشتن نیومد پس با جملات کلیشه ای قبل به پست نوشتن ادامه میدم؛ تولد خواهر خانمِ کلاغ نزدیک هستش و یه کادو خیلی کوچیک در دست نوشتن هست... اینبار با توضیحات و هدفی که به درد ایشون بخوره (برخلاف "فانتزی" که ششم دی 1402 به دستشون رسید که ثمره ای جز خاک خوردن نداشت) 

قبلا در دست نویس ها و ژورنال یک جوانِ ناکام از کلوپ 27، صفحه ای به چشمم خورد از چیزایی که دوست داشت نوشته بود؛ منم اون سالها گاهی از علایق و خوبی های زندگی مینوشتم تا امروز که فکر میکنم دوباره به فکرم افتاد تا شاید بد نباشه گاهی این چیز هارو آدم مرور کنه، گاهی موهبت هایی که داره رو قدرشو بدونه. فکر میکنم همینکه آدم بتونه موسیقی گوش کنه، یه موهبت هستش. خیلی ها از این مسئله محروم هستند، بماند که موسیقی که آدم به خورد ذهنش میده، چی باشه... گاهی فکر میکنم چقدر خوشبخت هستم که اینقدر صبر، حوصله، علاقه و تشنگی رو دارم تا بشینم ساعت ها موسیقی کلاسیک گوش کنم. یا موسیقی جَز. احتمالا توی لیستم باید اینارو بنویسم: چقدر خوب که من «کالترین» رو دوست دارم و چقدر خوب که «بتهوون» برای من یک دنیای رمز آلود و زیباست؛ و چقدر خوب که این مدت با معلم های خوبی آشنا شدم، چقدر خوب که اونها به من نشون دادن که موسیقی، دست نیافتنی نیست(!) برخلاف تمامی عقاید عرف اجتماع که لازمه موسیقی، استعداد و هوشِ ذاتی هستش. چیزی که خودم درگیرش بودم ... اما خب به قول هوروویتز که میگفت تفاوت بین "معمولی بودن" و "خارق العاده بودن" (Ordinary - Extraordinary) فقط "تمرین" هستش. 

خطوط آخر این پست رو اینطور به پایان می رسونیم که : (( شما چطور؟ تاحالا راجع به موهبت هاتون فکر کردین؟ فکر کردین که چه چیز های ساده ای وجود داره که شما خوشبخت بودید تا داشته باشیدش؟ چه کسبش کرده باشید یا که انتسابی باشه براتون؟))

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۳۰
52+36 Klaviers

... امروز با ویرتوئوز محلمون که چند سالی میشه رفت اتریش داشتم تلفنی گفتگو میکردم. از مصائب زندگی که میگفتیم و جملات قصاری که «زندگی 50 درصد جبر، و 50 درصد اختیارِ اینکه با اون جبر چیکار کنی» و قرار و مدار هایی که با هم هردفعه میذاریم که اگه به زندگی نرسیم، کنکورِ چایکوفسکی که هیچ، نهایتش باید تاکسی خطی آزادی-اسلامشهر رو برونیم. 
در نهایت با اینکه زیاد تمرین نمیکنم، اما اوضاع بد نیست. کمی وُیسینگ های جدید یادگرفتم، روی تمِ Autumn Leaves که قرار هستش با ساکسوفونیست اتاق بغلی ضبطش کنیم. آخر هفته هم که کلاغ جان پر میزنن سمت گیلان. در نهایت همیشه این خداحافظی ها اتفاق میوفته. ولی با سلامی زیباتر دوباره از سر گرفته میشن. صفحه «آرشیو» دوباره آپدیت شدن و میشوند. حتما سر بزنین آلبوم های خوبی براتون هست شاید بدتون نیاد.

و این روز ها که چیزای جدیدی به گوشم میخوره؛ یک موتیف کوتاه که اشتراوس نوشته بود و که چه عمدا یا سهوا آقای هانس زیمر تمِ موزیک Inception استفاده کرده. ضمن کتاب هایی که از کتابخونه گرفتم، «فرم های موسیقی» و «تفسیر موسیقی» که دریچه های واگنر رو برام مبرا تر کرده، همینطور حس تحیری که وقتی خوندم "شاه دیو" آقای شوبرت (بر اساس غزل گوته)، سن 17 سالگی نوشته شده. و وای بر من که 17 سالگی در حال دود کردن جوونی با آدمای بدرد نخور بودم. هرچند مهم نیست، حداقل الآن من اینجا رسیدم و خبری از اونها نیست. و چقدر خوب گفت دوست ویرتوئوزمون که آدما توقعات زیادی دارن و از همه چیز هایی غر میزنن و مینالن که در اخیتار خودشون هست. زمان درست، مکان درست، تصمیم درست؛ البته تا حدِ امکان! که این روزهارو برای ما یا جهنم میکنن یا روزی از روز های خوبِ زندگی!

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۱۲
52+36 Klaviers

...مدتی به فکر سر و سامانی به اینجا بودم. ایده های مختلفی به ذهنم رسید اما در نهایت الان اینجا هستم و همچنان همون روزنوشت های تکراری رو مینویسم. فکر میکنم تو بحث قلم شاید نتونم واقعا چیزی فراتر از این داشته باشم؛ ایرادی هم نیست حداقل حدود خودم رو میدونم و شاید مثل آتش نوجوانی دنبال فنِ همینگوی نیستم. تو این مدت رپرتوار متفاوتی رو گوش دادم. سمفونی چهارم، فا مینور، از چایکوفسکی و اون تمِ لعنتی موومان دومش. بخش های اولیه اپرای والکوری از واگنر که فعلا اکتِ اول رو خیلی گوش میکنم. بهتر گوشش میکنم، نمیگم میفهممش یا درکی ازش دارم اما روندِ موسیقی برام نامستور شده؛ و منی که از چهارده سالگی درگیر این سنگینیِ اسم آقای واگنر بودم و کم کم الآن از اهمیت وجودش آگاهم. همینطور دلیل علاقه موسیو ریختر به ایشون (به نقل از خودش که سه استادی که داشته، پدرش، نیگاوس و واگنر). 

در نهایت مدتی خالی بود اینجا اما خب فعلا از آرشیوِ هر ماه چند پست رو در دسترس گذاشتم. ضمن اینکه مثل اینکه قرار نیست اینجا اونقدرا هم ژورنال جدی باشه!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۵۴
52+36 Klaviers

... چهارشنبه بجای پنجشنبه کلاس داشتم؛ کلاس خودم در واقع، آموزشگاه پنجشنبه رو تعطیل کرد و کلاس های منو انداخت چهارشنبه. روز پنجشنبه تو مراسمی باید ساز میزدم؛ به نوعی "مجلس گرم کنی". البته این یک طور بیزینس بود، بابت این کار پول دریافت کردم. روز تدریسم خوب بود، از هنرجو های سِرتِقم، یک نفر معلمش رو عوض کرد. پیش من نمیاد، اولش خوشحال شدم، بعدش گیج، کمی ناراحت و الآن میگم که این هم یک نوع مواجهه است. پس سعی کردم از کلاس هایی که داشتم بتونم ضعف هامو کشف کنم و تو مدل ذهنی خودم داشتم تحلیل می کردم. هنرجو جدیدی این هفته اومد، و همینطور جلسه دوم دخترکی بود که خیلی باهوش ولی عجوله. تا بماند دیروز، مراسم و اجرا و بداهه نوازی. تجربه بدون اضطراب و نگرانی بود، تنها فشارِ روانیِ وارد به من، که نمیدونم ناشی از چی بود، امروز سر باز کرد و منو زمین زد. 

دیشب تو راه برگشت به این فکر میکردم که زندگی من این روز ها چقدر توام با موسیقی شده؛ به انواع و اشکال مختلف. درس دادن، درس گرفتن، مجلس و مراسم ساز زدن. اینکه چهار میزان از موومان دوم سونات شماره 9 بتهوون، می ماژور، رو به نوعی "حل" کردن تو Feelings، بعدشم Breathe و بعدش هم خواب های طلائی، با انواع واریاسون های بداهه که به صرف شام باشه. و بالاخره اکنون، و منی که انگار مریض شدم و علائمی دارم، در حال نوشتن و گوش کردن به «کوارتت زهی اپوس 132، لا مینور» از "بتهوون". 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۲
52+36 Klaviers