زندگی، شاید نبردی باشد برای سرسخت شدن؛ یا برای سرسخت تر شدن. کِی بود و شنیدم و یا کجا خواندم یاد ندارم اما میگفت بتهوون، ناشنوا شدنش اون رو هل داد به سمت اینکه دست به ابتکار و نوآوری بزنه. بی هیچ ترسی چهار چوب هارو بشکنه و باز هم بنویسه و بنویسه تا به کمال حرکت کنه. مدت ها بود اینطور با دچار بودن به موسیقی و ساز، از خستگی ها لذت نبرده بودم. اون ذوقی که معلم نما هایی در بچه ها کور میکنن و اون ساختمان عشقی که فروپاشیده میشه، سالها طول میکشه تا دوباره بازسازی بشه. و معلم هایی که اون رو دوباره احیا میکنند. تمرین پیشِ روی شما با کم کاستی، موومان اول سوناتی از بتهوون هست که دو سال پیش (شاید) اون رو زخمی کرده بودم. موومان سوم این سونات ( که به فرم روندو نوشته شده) برای امتحان خانه موسیقی آماده کرده بودم و بعد از این دو سال با هر سرسختی و هر تلاشی بود برای بازیابی و ترمیم اشتباهات سال های دور، پیشرفتی به چشم خودم حاصل و منتهی شد به اینکه از هفته پیش تصمیم به تمرین و حفظ کلِ سونات «پاتتیک» گرفتم و فعلا از این قطعه ای که به بیست دقیقه به طول می انجامه، بخش نخستِ اولین موومان هم به خوبی پیش میشه (علاوه بر «روندو» که ایام نوروز موفق به دوباره یادگیری و حفظ اون شدم)
تمرین سی ام فروردین 1404
شاید این روز ها فقط به همین نیاز داشتم تا یک قطعه ای رو شروع کنم که عمیقا درون خودم باهاش احساس نزدیکی میکنم، بتهوونی که اونطور با چالش رو به رو شد و «پاتتیک» رو خلق کرد و به کمال حرکت کرد؛ و منی که با تکاپو های زندگی روزمره که هرچند ساده و پیش پا افتاده باشن اون رو تمرین میکنم و از تک تک نت های اون به وجد میام!